در نگاه مهر خلاصه می شوم، و در نگاه تو گذری به کوچه های همیشه شاد می کنم.

بدون تو ترسیم رویاهای خندیدن یاران با وفای راه هستی ام می شوند.

و در سکوت شب زندگی برای من بهانه نیست!

تو در خیال من، تو در نگاه ماه، تو در درخشش عبور هر شهاب،

و در تولد هر ستاره ای،

برای من بهانه ای،

بهانه ای بزرگ، برای کوچه باغ شعر ... .

من برای هر محبتی، عبور دست غصه را، به دوزخ تمامی ادیان محکوم می کنم. و تو ای شاد مهر زندگی،

به خاک پای خود نگاه کن!

تا که شاید دل مرا به ذره هایش بیابی!

در نگاه تو، درد آه ها، در صدای خنده های شاد، به مرگ خویش درمان می شوند.

باوری برای هستی ام نهفته نیست!

زندگی باور من است و من برای زندگی نفس نمی کشم،

زندگی برای من زنده مانده است.

چشمه سار و کوه و دشت در اتاق من خلاصه اند.

و در نوای خوب تار، شعله ی جنون عشق سرخ تر می شود.

و آن که از سخن، سخن نگفت و زندگی را به کام ماتمی فرو برد.

و در گام به گام هنگامه های غم، نوای نی به جان خرید، تنها،

در شکوه کاخ های خوش بختی به جای مانده است ... .

من که خاک پای عاشقان خوش بختی ام، این خاکی بودن را در نگاه آسمان و در آیینه ی سپیدی ابر،

نبض درخشش خورشید می بینم.

پس هر روز، روز تولد من است!

چرا که هر روز خورشید طلوع می کند.