عید نوروز

باز هفت سین سرور


ماهی و تنگ بلور


سکه و سبزه و آب


نرگس و جام شراب


باز هم شادی عید


آرزوهای سپید


باز لیلای بهار


باز مجنونی بید


باز هم رنگین کمان


باز باران بهار


باز گل مست غرور


باز بلبل نغمه خوان


باز رقص دود عود


باز اسفند و گلاب


باز آن سودای ناب


کور باد چشم حسود


باز تکرار دعا


یا مقلب القلوب


یا مدبر النهار


حال ما گردان تو خوب


راه ما گردان تو راست


باز نوروز سعید


باز هم سال جدید


باز هم لاله عشق


خنده و بیم و امید

 

عید نوروز بر شما مبارک

بهانه ای برای دل

 در نگاه مهر خلاصه می شوم، و در نگاه تو گذری به کوچه های همیشه شاد می کنم.

بدون تو ترسیم رویاهای خندیدن یاران با وفای راه هستی ام می شوند.

و در سکوت شب زندگی برای من بهانه نیست!

تو در خیال من، تو در نگاه ماه، تو در درخشش عبور هر شهاب،

و در تولد هر ستاره ای،

برای من بهانه ای،

بهانه ای بزرگ، برای کوچه باغ شعر ... .

من برای هر محبتی، عبور دست غصه را، به دوزخ تمامی ادیان محکوم می کنم. و تو ای شاد مهر زندگی،

به خاک پای خود نگاه کن!

تا که شاید دل مرا به ذره هایش بیابی!

در نگاه تو، درد آه ها، در صدای خنده های شاد، به مرگ خویش درمان می شوند.

باوری برای هستی ام نهفته نیست!

زندگی باور من است و من برای زندگی نفس نمی کشم،

زندگی برای من زنده مانده است.

چشمه سار و کوه و دشت در اتاق من خلاصه اند.

و در نوای خوب تار، شعله ی جنون عشق سرخ تر می شود.

و آن که از سخن، سخن نگفت و زندگی را به کام ماتمی فرو برد.

و در گام به گام هنگامه های غم، نوای نی به جان خرید، تنها،

در شکوه کاخ های خوش بختی به جای مانده است ... .

من که خاک پای عاشقان خوش بختی ام، این خاکی بودن را در نگاه آسمان و در آیینه ی سپیدی ابر،

نبض درخشش خورشید می بینم.

پس هر روز، روز تولد من است!

چرا که هر روز خورشید طلوع می کند.

...

من عشق داده ام

که حال با عشق سمت خدا می روم ؟

من عشق طلب کر ده ام

که عشق ز خدا خو اهم ؟

من عشق را به دندان گر فته ام

که در افطار عشق می سو ز م ؟

من عاشق بو ده ام

که در مهمانی با ایزد

خو اهان سفر ه طعام عاشقانه هستم ؟

که اگر چنین باشد

دیگر شکایتی نیست

بد خلقی نیست

بی حو صلگی نیست

ریا نیست

رو ز ه ای بهر فر یب خلق نیست

ادعائی نیست

دو ر و ئی نیست

و

هر چه هست عشق است

و

عشق بی ادعا عشق

وحال باید اندیشید...

خوشا ...


خوشا دردي!كه درمانش تو باشي ،


خوشا راهي! كه پايانش تو باشي ؛


خوشا چشمي!كه رخسار تو بيند ،


خوشا ملكي! كه سلطانش تو باشي ؛


خوشا آن دل! كه دلدارش تو گردي ،


خوشا جاني! كه جانانش تو باشي ؛


خوشي و خرمي و كامراني ،


كسي دارد كه خواهانش تو باشي ؛


چه خوش باشد دل اميدواري ،


كه اميد دل و جانش تو باشي ؛


همه شادي و عشرت باشد، اي دوست ،


در آن خانه كه مهمانش تو باشي ؛


گل و گلزار خوش آيد كسي را ،


كه گلزار و گلستانش تو باشي ؛


چه باك آيد ز كس؟ آن را كه او را ،


نگهدار و نگهبانش تو باشي ؛


مپرس از كفر و ايمان بي‌دلي را ،


كه هم كفر و هم ايمانش تو باشي ؛


مشو پنهان از آن عاشق كه پيوست ،


همه پيدا و پنهانش تو باشي ؛


براي آن به ترك جان بگويد ،


دل بيچاره، تا جانش تو باشي ؛


عراقي طالب درد است دايم ،


به بوي آنكه درمانش تو باشي.

عشق شیشه ای


شيشه اي مي شكند ...من مي پرسم ..چرا شيشه شكست؟  

مي گويند ..شايد اين رفع بلاست

يك نفر زمزمه كرد ..باد سرد وحشي مثل يك كودك شيطان آمد

شيشه پنجره را زود شكست

كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه خرد شد و شكست

عابري خنده كنان مي آمد

تكه اي از آن را بر مي داشت تا مرهمي بر دل تنگم مي شد

اما امشب ديدم

هيچ كس ..هيچ نگفت

غصه ام را نشنيد

از خودم مي پرسم

آيا ارزش قلبم از شيشه پنجره هم كمتر بود ؟

دل من سخت شكست اما هيچ كس هيچ نگفت

و نپرسيد چـــــــــــرا؟؟؟؟؟